سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در پرستش بی دانش، و دانش بی اندیشه و (قرآن) خواندن بی تدبّر، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
صارمی(0)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :12
کل بازدید :34075
تعداد کل یاداشته ها : 56
103/2/17
3:20 ع
موسیقی

 

در آخرین منزل به امام حسین(ع) ملحق می شوم اما دیر رسیده ام! خدا کند فاصله ام با فرزند زهرا(س) همین 1370 سال باشد. به تاریخ که بر می گردم، تنم می لرزد،خیلی ها با امام حسین از مکه راهی کوفه شدند و نسبت به حضرتش ابراز ارادت می کردند اما در میانه راه او را تنها گذاشتند و در پی امیال و آرزوهای خود رفتند و آنان که ماندند بسیار اندک بودند؛ نکند من هم از این دسته باشم که چون روز امتحان فرارسد پا پس بگذارم و مردود شوم. اما در پستوی دلم جرقه ای مرا به لطف خداوند و بزرگواری این خاندان امیدوار می کنددر همین حال و هوا هستم که اتوبوس به دروازه شهر می رسد، نگاهم تا گنبد و گلدسته های حرم مطهر اباعبدا... الحسین و علمدار کربلا پر می کشد و اشک بر گوشه چشم جاری، آیا به راستی اینجا کربلاست؟ جایی که هزاران شهید به شوق دیدار آن در خون خود غلتیدند و با ذکر یا حسین جان دادند. نمی توان کربلا را دید و شهدا را فراموش کرد، این دو با هم عجین شده اند؛ به نیابت از شهدای کربلای ایران به سالار شهیدان سلام می دهم:«السلام علیک یا اباعبدا... و علی الارواح التی حلت بفنائک...»آیا به راستی اینجا کربلاست؟ همان سرزمینی که در وصف طنازی و عشقبازی فرزندانش با خدا بسیار شنیده ایم و بر آن اشک ریخته ایم.
کربلا را نمی توان آنگونه که هست، توصیف کرد. از کربلا نمی توان گفت، نمی توان سرود، مثل گنجاندن دریاست در پیمانه. کربلا کربلاست! کربلا را باید دید، کربلا را باید چشید. شاید به ایجاز بتوان گفت: کربلا کعبه عشاق، قبله گاه عارفان، میقات دلدادگان و کوی عاشوراییان است.

هتل های عتبات مثل سرزمین وحی می شود

هتلمان در «شارع الشهدا» است، خیابانی که انتهای آن حرم مطهر امام حسین(ع) است، ساعت سه بعد از ظهر اتوبوس جلو هتل ترمز می زند، همه پیاده می شویم، ظاهر هتل بد نیست، این را هم مدیر ثابت هتل که ایرانی است، تأیید می کند، اما می گوید: «بر خلاف ظاهرش، اتاق ها زیاد تعریفی نیست، من حدود 15 روز است که آمده ام و سیاست سازمان حج و زیارت بر این است که برای تسهیل در حل مشکلات زائران، در کربلا و نجف هتل ها دارای مدیر ثابت ایرانی باشد، مانند مکه و مدینه، نمی گوییم شرایط خوب است اما از روزی که من آمده ام سعی کردیم بخشی از مشکلات را حل کنیم و امیداست در آینده شرایط به گونه ای فراهم شود که زائر دغدغه جا و مکان نداشته باشد».
وی ادامه می دهد:«هر چند تا اولین بازرسی حرم مطهر امام حسین(ع) بیش از 300 متر نیست اما دو دستگاه خودرو برای جابه جایی زائران در نظر گرفته شده که از ساعت 4/15 دقیقه صبح تا 11 شب سرویس دهی می کنند، خارج ازاین ساعات باید پیاده مسیر را طی کنید، خانمها هم سعی کنند تنهایی در این مسیر تردد نکنند چون خیابان تاریک است و احتمال خطر وجود دارد».پیش از ما، دو کاروان دیگر در این هتل سه طبقه مستقر شده بودند ما هم در طبقه دوم جا گرفتیم، کارگران هندی، زائران را در حمل ساکها کمک می کردند، با اینکه بسیار ریزه و لاغر بودند اما سه چهارتا ساک و چمدان را با هم از پله ها بالا می بردند و در آخر هم با اشاره دست و زبان به زائر می فهماندند که انعام می خواهند.

تپش قلبهادر قطعه ای از بهشت

دل را یارای ماندن نیست، راهی حرم می شوم، نمی دانم چگونه و چطور باید به منطقه ای پا بگذارم که قداست آن به اندازه تاریخ است.
اینجا گویی دروازه ای است که برای ورود به شهر بندگی و عشقورزی به خالق، چاره ای جز عبور از آن نیست و برای سیر و سلوک می بایست از حسین مدد گرفت، چنان که همه اولیاء و پیامبران در طول حیات خود برای یک بار هم که شده این سرزمین را زیارت کردند و برکشته آن گریستند و اظهار ارادت و محبت خود را نسبت به خاندان رسول اکرم(ص) ابراز داشتند و دشمنان آنها را لعن کردند.
اینجا هر روزش عاشوراست. در شیار ذهن هر نخل بر ساحل علقمه صدای فریاد «یا اخا ادرک اخا» حک شده است. اینجا خاکش هنوز بوی یاس می دهد. گوش هنوز در حسرت شنیدن آخرین «لاحول ولا قوَ الا باا... » امام حسین(ع) وامانده است. وارد حرم می شوم، مات و مبهوت بر در مانده ام، چشمانم به گنبد خیره شده است، قدرت حرکت ندارم، اذن دخول می خواهم.
اشک مجال نگاه و التماس نمی دهد، فقط گریه می کنم و لب را به ذکر یا حسین متبرک! او را به مدد می گیرم تا شاید اجازتی و ارادتی فرماید و مرا از این تلاطم رهایی بخشد؟ آرام نگاهم به روضه منوره متمایل می شود.
به خود می آیم، خودم را روبروی ضریح می بینم اما نای جلو رفتن ندارم! عاشقانی را می بینم که پروانه وار بر گرد ضریح طواف کرده و به آتش عشق و محبت او، پر و بال می سوزانند و اشک شوق و اشتیاق بر چهره و رخسار می افشانند.
قلبم تندتر از هر زمان و محزونتر از همیشه می تپد و سرانجام «شش گوشه» را در آغوش می کشم! اشک امانم را بریده است؛ ناله ام در همهمه یاحسین زائرین گم می شود !
مجالی می یابم و سر بر زانوانم می گذارم و با خود غریبانه نجوا می کنم! نجوایی را که یارای بیان نیست! رازی است بین تو و حسین و رب الحسین...
بالاسر حضرت رو به قبله می ایستم، دستها را تا بنا گوش بالا می آورم(اَ... اَکبَر). صدای تپش قلبم را نه تنها با گوش بلکه با تمام وجودم احساس می کنم، در جوار مرقد عزیزترین بنده خدا و بر روی قطعه ای از بهشت در مقابل حضرت حق ایستاده ام، زبانم از عظمتش بند می آید. چشمم را به مُهر می دوزم....
نوای روح بخش کلام وحی، از گلدسته های باصلابت توحید بر می خیزد و در فضای حرم طنین انداز می شود و به دنبال آن، ترنم دل نشین «اذان»، بر بلندای آسمان خانه عشق! همگان را به اقامه عالی ترین حدیث شیدایی در مغرب اولین روز حضورمان در کربلای معلا فرا می خواند.
حرم مطهر مملو از دلدادگانی است که برای نمایش اوج بندگی قامت می بندند و خویشتن را در اقیانوس بی انتهای نور غوطه ور می سازند.پس از نوشیدن جرعه ای از دریای فیاض الهی، نماز عشق را در زیر بارش تیرها از ذهن عبور می دهم، نمازی که اگر نبود امروز طنین اذان، آسمان دل ها را صیقل نمی داد و آغوش باز محراب، میان خاک و افلاک، پُل نمی بست.رو به ضریح می ایستم و از برپاکننده عاشقانه ترین نماز در عطش و آتش! می خواهم تا نگاه مهربانش را دمی به دلهای مان هدیه دهد تا نماز را آن گونه که او خوانده است، آشنای زندگی مان شود.
حرم را به امید دیداری سریع و دوباره ترک می کنم و پای در راه هتل می گذارم، پس از مختصر استراحتی، دوباره راهی کوی عشق می شوم. از حسین اجازت می طلبم و به دیدار علمدار و فرمانده سپاهش می شتابم.

زمزمه سرخ

قدم در بین الحرمین می گذارم! رو به گنبد طلایی ابوالفضل زمزمه سرخ سر می دهم، سر در گریبان و آرام آرام خود را به حرم عباس می رسانم. حرمی که صاحب آن شهرت بین المللی دارد و مسلمان و غیر مسلمان را نا امید نمی کند.
جایی که میعادگاه اشک است. اشکهای بی قراری که دامان باب الحوائج را چنگ میزنند و خویشتن را به امید درمان دردها به حرمش می رسانند، اینجا صدای فریاد و ناله زائرین در طواف حرم بلند است و ملتمسانه و عاجزانه حوائج خود را از ماه منیر بنی هاشم طلب می کنند.صدای یا باب الحوائج از هر سویی به گوش می رسد. اشک کاملاً پهنای صورتشان را خیس کرده است. بعضی ها رها شده اند. اینجا هر چقدر بیشتر رها شوی بیشتر اوج می گیری.

اینجا حکم صفا و مروه را دارد

چه باصفاست بین الحرمین، اینجا قطعه ای از بهشت است، نه! اصلاً خود بهشت است اگرچه حضور واقعی میسر نیست اما می توان دیداری مجازی از بهشت داشت. رو به قبله که می نشینی، خدا را در برابرت احساس می کنی و در یمین و یسارت خون خدا و علمدار کربلا قراردارند؛ آنجاست که خود را پر کاهی در هوا حس می کنی و خسی در میقات می شوی.اینجا محل رفت و آمد آسمانیان و فاصله زمینی دو آسمانی است. اینجا حکم صفا و مروه را دارد به هر طرف که رو می کنی، سوی دیگر تو را می خواند.
به سوی حسین(ع) می دوی. برمی گردی و دوباره به عباس(ع) می رسی! اما نه، آب را سوی دیگر است و باز به کوی حسین(ع) می رسی و این سردرگمی تکرار می شود و گویی سعی بین صفا و مروه را مکرر کرده ای؟!
گواراترین آب دنیا

سرداب حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) از قسمت گنبدخانه بسته شده و دیگر کسی حق ورود به این سرداب را ندارد؛ در گذشته آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) برای تبرک در اختیار زائران قرار می گرفت اما هم اکنون این کار نیز متوقف شده است.
توضیحات علیرضا فداکار معاون ستاد بازسازی عتبات عالیات که در سال 82 تقریباً 6 ماه پس از سقوط صدام همراه با شیخ مهدی کربلایی امام جمعه حرم امام حسین(ع) به این مکان مقدس مشرف شده شنیدنی است:
«پس از آنکه از صحن حرم وارد رواق می شوید در ادامه شما وارد محدوده گنبد خانه می شوید که می توان همین رواق ها را در قسمت سرداب نیز در نظر گرفت که با عرض 1/5 متر در 2 متر به صورت گنبدی پوشانده شده و قسمت پایین پای حضرت مسیری دارد که وارد محوطه گنبد خانه در قسمت سرداب می شود. سرداب که حدوداً چهار متر پایین تر از سطح حرم مطهر قرار دارد تا پیش از این، کاملاً قفل بود و کسی اجازه ورود به آن را نداشت.
در داخل سرداب وقتی به قسمت زیر گنبدخانه رسیدیم، بخشی بود که تا ارتفاع کمر به داخل آب رفتیم؛ در واقع محوطه داخل سرداب حرم حضرت تا ارتفاع حدود یک متر و 10 سانت در آب قرار دارد و این قسمت از سرداب به گونه ای ساخته شده که یک نفر بیشتر نمی تواند از آن عبور کند.پس از ورود به این قسمت از سرداب، شیخ مهدی کربلایی در جلو حرکت می کرد و من پشت سر او تا که به قبر مطهر حضرت اباالفضل العباس(ع) رسیدیم.
وقتی به قبر مطهر حضرت در سرداب رسیدیم، من دست خود را به داخل آبی بردم که بر روی قبر مطهر حضرت ایستاده بود و جرعه ای از این آب نوشیدم، تا ارتفاع حدود 10 سانت بر روی قبر مطهر حضرت آب ایستاده بود و به تمام مقدسات قسم تا آن لحظه از عمرم آبی گواراتر و زلال تر از این آب ندیده و ننوشیده بودم.
زمانیکه در داخل سرداب حرکت می کردیم آب به ارتعاش درمی آمد و این تصور ایجاد می شود که آب در حال حرکت است اما در واقع این آب ساکن است و طبق قانون طبیعت اگر آب برای مدت کوتاهی در جایی راکد و ساکن باقی بماند، سبزه می زند و طعم و بو می گیرد و امکان استفاده از آن نیست اما آب سرداب حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) زلال ترین، شفاف ترین و گواراترین آب این عالم است.
زمانی این مسأله مطرح شده بود که آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) را به خاطر احتمال زیانی که می تواند برای بنای حرم داشته باشد قطع و خشک کنند اما این احتمال مطرح شد که اگر این آب قطع شود لایه ای که خشک می شود ترک برمی دارد و شاید همین عامل باعث شود که رواق های حرم نیز ترک بخورند.و بنای ساختمان حرم حضرت با این آب سازگار شده است و به این دلیل بود که چنین کاری انجام نشد.قطعا ساختمان و بنایی که بر روی آب بنا شده باشد پس از گذشت مدت زمانی تخریب می شود و از بین می رود اما بنای حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) از همان ابتدا بر روی این سرداب و آب بنا شده و این امر تأثیری بر روی استحکام حرم حضرت نداشته است؛ بسیاری از کم و کیف این امر روشن نیست که این موضوع چیزی جز معجزه نمی تواند باشد.»

لحظه سخت وداع

آخرین شب حضورمان در کربلاست، زمان به تندی در گذر است و من غم این را دارم که باید چند ساعت دیگر کربلا را ترک کنیم، درهای منتهی به ضریح مطهر سالار شهیدان را بسته اند و امکان رفتن به روضه منوره نیست.
پس از خواندن زیارتنامه و زیارت عاشورا به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(ع) می روم. یکی دو ساعتی را در حرم علمدار کربلا می گذرانم، هنوز خواب را به چشمان خسته ام راهی نیست.ساعت 3/30 صبح است، آخرین نماز و زیارت را در حرم حضرت ابوالفضل(ع) می خوانم، بوسه بر ضریح سقای تشنه لب می زنم و با آخرین نگاهها که تا کی بازببینمش از آنجا دور می شوم.دوباره پای در حرم حسینی می گذارم، درهای روضه منوره را باز کرده اند و زائران بر گرد ضریح مطهر پروانه وار می چرخند، حرم خلوت است خلوت تر از همیشه، به راحتی می توان سر بر آستان دوست سائید. زائری دست بر سینه اش می گذارد و می گوید اصغرش بر روی سینه اش خوابیده و اکبرش...، اشک نمی گذارد جمله را تمام کند، هق هق گریه اش بلند می شود و ضریح را به آغوش می کشد.زمان به ساعت 5/25 هنگام اذان صبح نزدیک می شود، در این لحظات آخر، به اینکه با تهی دستی از نزد امام حسین باز می گردم می اندیشم و در انبوه جمعیتی که سحرگاه برای نماز جماعت صبح آمده اند محو می شوم.پس از آخرین نمازدر عتبات عالیات، ناگزیر دل در حرم یار گذاشته، پای ازکویش بیرون می نهم. در انتهای در خروجی حرم دست بر سینه می گذارم:«ولا جعل ا... آخرالعهد منی لزیارتکم»از سرویس خبری نبود، پیاده خود را به هتل رساندم، اتوبوس ها آماده حرکت بودند، هوا هنوز تاریک است که مسیر بازگشت به سمت شلمچه و مرز ایران را در پیش می گیریم.

پرده آخر

اتوبوس راه افتاد، از ماشین اسکورت خبری نبود، راننده هر طور دلش می خواست رانندگی می کرد، نه محدودیت سرعت داشت، نه منعی برای ویراژ دادن؛ ماشین 11 متری را چنان می راند که گویی پشت پراید نشسته، چند بار که چاله های وسط جاده را با حرکتهای زیگ زاگ رد کرد مدیر کاروان با خنده رو کرد به او و گفت: شوفر تانک بودی؟ او هم که چیزی نفهمید فقط تبسمی کرد و به راهش ادامه داد.
پس از پنج ساعت، به گمرک عراق در مرز شلمچه رسیدیم. گمرکی که وصف آن را در ابتدای گزارش شنیدید، از اتوبوس پیاده شدیم، بار و بنه زائران چند برابر شده بود، یکی از مأموران عراقی اصرار داشت که باید تمام وسایل زائران بازرسی شود، همزمان مدیرکاروان با مسؤولشان صحبت می کرد، هنوز سه چهار نفری وارد اتاق تفتیش نشده بودند که مدیر از راه رسید و گفت: «نیازی به بازرسی نیست»، وقتی با اعتراض مأمور مواجه شد، او را به مسؤولش حواله کرد، آقای مسؤول هم که با فاصله ایستاده بود نمی دانم به عربی چه گفت اما هر چه بود جناب مأمور از خیر بازرسی گذشت و به ما اجازه عبور داد.
ظاهراً «حق حساب» بطور رسمی پذیرفته شده است؛ این را مدیر کاروانمان در مهمانسرای خرمشهر می گفت:«برای تسهیل در امور زائران در دو طرف مرز بایدبه خدمه، مأمور، راننده و ... زیر میزی پرداخت کنی و بابت این کار 150 هزار تومان در اختیار ما قرار می گیرد! »
وقتی عبور آزاد شد، محشری هم به پا شد، همه به فکر خودشان بودند؛ هجوم زائران به طرف گاری ها دیدنی بود، گاری ها اجاره ای بود؛ از پای اتوبوس تا گمرک عراقی ها 1000 تومان و از آنجا تا مرز ایران 2000 تومان
اول پول می گرفتند، بعد اجازه حرکت می دادند، برخی از ایرانی ها که دیرتر پول می دادند یا سر قیمت چانه می زدند، مأمور عراقی با عصبانیت بارهایشان را خالی می کرد و چمدانها و ساکها را شوت می کرد این طرف و آن طرف. بیچاره زائران هم وقتی این صحنه را می دیدند خلیی زود دست به جیب می شدند و مقرری را پرداخت می کردند.
به هر ترتیبی بود بعد از ثبت مهر خروجی روی گذرنامه هایمان به مرز ایران رسیدیم، اینجا هم مشابه عراق بود با این تفاوت که وسایل نقلیه اش پیشرفته تر و بزرگتر شده بود، کرایه اش هم گرانتر؛ چهارهزارتومان...


89/11/4::: 8:46 ص
نظر()